ندا رضوی‌پور در شهر

گفتگو با ندا رضوی‌پور پیرامون فعالیت‌های او در فضای عمومی

ندا رضوی‌پور متولد ۱۳۴۷ تهران-ایران است و اکنون در تهران/لوسرن زندگی می‌کند. او فارغ‌التحصیل هنرهای زیبا از دانشگاه پاریس یک (پانتئون-سوربن) و در رشتۀ طراحی صحنه/فضاسازی از ENSAD پاریس است و بر ارتباط هنر با رویدادهای زندگی روزمره متمرکز است. او با چالش‌هایی عمیق در جامعه و زندگی شخصی‌اش در مواجهه است و تلاش می‌کند، با استفاده از انواع رسانه‌ها، نقش تماشاگر را از بینندۀ عادی به شرکت‌کننده‌ای فعال تغییر دهد. تحقیقات اخیرش در هنر پرفورمنس به مفهوم و تجربۀ موازی تعادل، ارتباط آن با بی‌ثباتی و چگونگی همسو شدن این دو مفهوم با یکدیگر و نیز تشکیل آستانه‌ای بین نظم و هرج‌و‌مرج، که زندگی به آن وابسته است، اشاره می‌کند.

رضوی‌پور در تأسیس چندین کالکتیو و بنیاد مردم‌نهاد در ایران نقش داشته است. از جمله فعالیت‌های او در این زمینه می‌توان به گروه تئاتر تجربی (لیو)، فضای تجربی و کالکتیو هنری (ژاله‌، گروه موازی)، شبکۀ حمایت از سلامت هنرمندان (کارستان) و فعالیت‌های حقوقِ مدنی علیه آلودگی هوا در تهران (نفس) اشاره کرد.

با او در خصوص کارهایش، به‌خصوص کارهایی که در فضای عمومی انجام شده بود به گفتگو نشستم و از او دربارۀ زمینۀ فعالیتش پرسیدم؛ چطور شد که مخاطب عموم برایش اهمیت پیدا کرد و در مورد علت خروجش از فضای گالری صحبت کردم.

این مصاحبه در پاییز سال ۱۳۹۸ انجام شده است. به بهانۀ انتشار و تغییرات اجتماعی-سیاسی که اتفاق افتاده است، ناگزیر مصاحبه را با اضافه‌شدن سوالاتی به‌روز رسانی کردیم.

ذهنیت اولیۀ شما در مواجهه با هنر عمومی چه بود؟ چطور شکل گرفت؟ 

من به‌تازگی برای نشستی مجبور شدم به‌دنبال کارهای قدیمی‌تری بگردم و در این جستجو سرنخ تمام کارهایی که الان انجام می‌دهم را در دوران دانشجویی‌ام پیدا کردم؛ فکر می‌کردم شاید اتفاقی به هنر تجسمی رسیدم، چون من طراحی صحنۀ تئاتر/فضا‌سازی خوانده بودم، به نیت تئاتر هم به ایران برگشته بودم؛ ولی متوجه شدم در کارهایی که در طول دوران دانشجویی کرده‌ام همین دغدغۀ درگیر‌کردن آدم‌ها – هر آدمی نه الزاماً بینندۀ هنر، بلکه در فضایی که هر‌کسی می‌توانست وارد آن شود و لزوماً دعوت نشده باشد – از همان‌وقت در من وجود داشت. اینکه روی تک‌تک مخاطب‌هایم بتوانم تأثیر بگذارم یا یک حسی را در آن‌ها بیدار کنم، از همان کار‌های اول با من بود.

اما اینکه چرا کارهایم خیلی روند ثابتی نداشته است، فکر می‌کنم به این دلیل باشد که از کوچه و پس‌کوچه وارد هنرهای تجسمی شده‌ام. در واقع شاید چون از تئاتر آمدم و در تئاتر مشارکت با آدم‌ها مهم است (تئاتر‌ها برای یک‌سری آدم‌ها- مخاطب/تماشاچی – اجرا می‌شوند و مهم است که تماشاچی‌ آن را ببیند و مهم است که چه چیزی از آن دریافت کنند). خیلی سخت است که بگویم چرا مهم است که با آدم‌های غیر‌متخصص یا دور از دنیای تخصصیِ هنر باید ارتباط داشت، ولی مهم است. آن بخشی از هنر برای من قابل تأمل می‌شود که بیننده را درگیر می‌کند؛ نه اینکه بگویم از اینکه به گالری و موزه بروم و کار ببینم لذت نمی‌برم، ولی یادم است که از اولین چیزهایی که برایم جذاب به‌نظر می‌رسید، لند‌آرت بود. مثلاً وقتی که سال اول دانشگاه بودم، رفتم به یک موزه‌ای، یعنی قبل از اینکه وارد آرت‌دکو شوم تا خودم را بیشتر هنرمند بدانم، همان سال‌هایی که هنوز اصلاً دو‌دل بودم بین پزشک‌ شدن و…! – البته این را هم در نظر بگیرید که پزشک شدن هم راهی‌ است برای همراهی با بیماران، شاید ربطی به آن هم داشته باشد – کار ریچارد لانگ را دیدم که به طبیعت می‌رفت و از آن‌جا چیزهایی می‌آورد. قاعده‌اش این بود که در طبیعت کار کند، و آثاری که من آن زمان دیدم باقی‌ماندۀ تجربه‌های او بود که به موزه آورده شده بودند. خیلی برایم جالب بود و با خودم گفتم: «آخیش بالأخره می‌شود از این چهار‌دیواری بیرون آمد». همین‌طور بعد‌تر، پایان‌نامه‌ام باید در رابطه با تئاتر می‌بود، باید حتماً در مورد متنی ‌می‌بود و آن متن را باید توسط گروهی به اجرای تئاتر تبدیل می‌کردیم و من در آن کار باید پیشنهاد دکورش را می‌دادم. متن انتخابی متنی بود از یک نویسندۀ چک به اسم بهومیل هرابال1 در کتابی به نام «تنهایی پرهیاهو» که این داستان در زیرزمینی می‌گذشت. شخصیت اصلی آن مسئول له‌کردن، خرد‌کردن و سانسور کتاب‌ها بود و دنیا‌ی او مملو از این کتاب‌ها و نوشته‌ها بود. من ماکت طراحی صحنۀ این نمایش را برای یک پاساژ روباز، مثل پاساژهایی که در اطراف بازار بزرگ تهران وجود دارند، طراحی کرده بودم. پاساژ ‌U شکلی که دور‌تا‌دور آن مغازه‌ها هستند و شما از بالا می‌توانید وسط این پاساژ را ببینید. دکور من یک صحنۀ معلق بود و از زیر روی یک صفحۀ نیمه‌شفاف، تصاویری پخش می‌شدند، که در آن زمان از اسلاید استفاده کردم. البته آن‌موقع چیزی فراتر از اسلاید هم در ذهن من نبود! از طریق آن بیننده می‌توانست تمام خیال‌پردازی‌های پیرمرد را به صورت اسلایدی که روی صحنه‌ منعکس می‌شد ببینید. تک بازیگر این نمایشِ مونولوگ، روی این سطحِ معلق راه می‌رفت و تماشاگران از بالا نگاه می‌کردند، انگار که آن زمان هم ایده‌هایم در محدودۀ تئاتر نمی‌گنجید.

نمونۀ دیگر که به یاد دارم، اجرای نمایشی بود که در زمان خودش، خیلی هم سر‌وصدا کرد؛ اجرایی بود در یک سالن قدیمی و زیبای U شکل، که تمام صندلی‌هایش مخمل قرمز بود. من صحنۀ تئاتر را با دیواری چوبی به کل بستم، صحنه اصلی را گذاشتم روی صندلی‌های کف سالن و یک رینگ بوکس درست کردم و حدأقل سی بازیگر روی صحنه می‌آمدند. اسم نمایشنامه هم «آشپزخانه» بود و دوباره تماشاچی‌ها باید از بالا کار را نگاه می‌کردند. در واقع صحنۀ اصلی تئاتر آن رستورانی بود که بخش نمایش اجتماعی است و ما نمی‌بینیم و به جای آن، پشت صحنۀ نمایش، که آشپزخانۀ رستوران است را می‌بینیم. از همان ابتدا برای من جایگاه بیننده در سالن نمایش مهم بود.

مراسم اجرای نمایش و حتی خود دیدن نمایش از نگاه من نوعی مناسک اجتماعی است و سالن نمایش بستر آن، مناسکی که خودش را به نمایش می‌گذارد و به تماشا‌ی خودش می‌نشیند. حالا در این کار در ‌واقع زمینۀ اجرای اثر، خودش دستمایه‌‌ای شده بود برای کار من. در این نمایش سالن غذاخوری‌ِ یک رستورانی توصیف شده که صحنه‌‌ای است که  این مناسک (داستان، اجرای بازیگران و جایی که مخاطب باید تخیل کند) در آن به تصویر کشیده شده است. من آن را به کل حذف کردم. چیزی که نشان دادم پشت صحنه‌ای از آن رستوران، در آشپزخانه و روابط انسانی پیشخدمت‌ها، مشکلات اجتماعی و روابط عاشقانه و… بود. در‌واقع من هم بازیگران را از صحنه بیرون کردم، هم تماشاچی را از جایگاه تعریف شده‌اش و هم خود روایت نمایش را از بستر پیش‌بینی شده‌اش. انگار من از همان ابتدا فضای اجرای اثر را به چالش می‌کشیدم و جایگاه بیننده و نقش او برایم اهمیت داشته است.

اولین کارهایی که با محوریت فضای عمومی یا شهری اجرا کردید مربوط به چه دورۀ زمانی است؟ ایدۀ اولیۀ آنها چطور شکل گرفت؟ 

از کاری که با شهاب فتوحی در ساختمان‌های آتی‌ساز کردیم، به اسم «سرشماری»، شروع شد. در این کار ما به‌سختی مجوزهای لازم را گرفتیم؛ چون کار با ابعاد شهری و بزرگ بود، خیلی با دردسرْ بودجه جمع کردیم.

سرشماری | ندا رضوی‌پور و شهاب فتوحی | ۱۳۸۲
سرشماری | ندا رضوی‌پور و شهاب فتوحی | ۱۳۸۲
سرشماری | ندا رضوی‌پور و شهاب فتوحی | ۱۳۸۲

بعد از آن پروژه‌های «گروه موازی» بود. در آن پروژه‌ها، درگیر آن بودیم که راهکاری پیدا کنیم که بدون نیاز به کمک مالی یا درگیر‌شدن برای مجوز و یا گالری، با اندکی بودجه بتوانیم کارهای نمایشی و شهری انجام بدهیم. گروه کوچکی تشکیل دادیم، که بعد‌ها بزرگ‌تر شد و هر‌کس هر ماه به اندازۀ پنج‌هزارتومان یا ده‌هزار تومان – درست خاطرم نیست – می‌گذاشت وسط و پس از قرعه‌کشی، ایدۀ هرکس که انتخاب می‌شد، بقیه به او کمک می‌کردند که آن کار انجام شود. کار من، یک پرفورمنس خیابانی بود، که تعدادی اسباب‌بازی‌های دست‌ساز را که خودمان سرهم کرده بودیم، در پیاده‌روی شهر دست‌فروشی‌ می‌کردم. این اولین کار گروه موازی بود و شاید اولین پرفورمنس شهری من، که خودم هنوز به‌عنوان پرفورمنس در موردش صحبت نمی‌کردم.

ایده‌هایتان هم به صورت مشارکتی سر‌ و شکل می‌گرفتند؟ 

ایده‌ها مشترک به‌وجود نمی‌آمدند؛ هرکس ایده‌ یا دغدغه‌اش را می‌گفت و این امکان وجود داشت که ایده توسط جمع پرورانده شود، تا هم قابلیت اجرایی بهتری داشته باشد و مخاطبان بیشتری را درگیر کند. 

مکان‌های ارائه بر چه اساسی انتخاب می‌شدند؟

در شهرمی‌گشتیم و پیدا می‌کردیم، هرجایی که بینندۀ بیشتری داشت و با مفهوم کارهماهنگ‌تر بود. البته امکان دسترسی راحت‌تر و درگیری و دردسر کمتر هم برایمان اهمیت داشت. 

آیا مخاطب خاصی را مورد هدف قرار می‌دادید؟

فکر نمی‌کنم مخاطب خاصی را در نظر داشتیم. خاطرم هست که برای کار دستفروشیِ عروسک‌ها، که اجرایش اصلاً پروژۀ راحتی نبود، بسیار فکر کردیم که کجا بساط کنیم. هر جایی نمی‌شد این کار را کرد – حتماً می‌دانید که اجراهای خیابانی در کشورمان، در دوره‌های مختلف با سختی‌های گوناگونی رو‌به‌رو هستند؛ در آن دوران این کارْ بسیار غیرمعمول بود. در ابتدا این کار را در خیابان آزادی روبه‌روی مغازۀ ابزارفروشیِ یکی از دوستان اجرا کردیم. بعد از دو ساعت که آن‌جا بودیم، با وجود غیرمنتظره‌بودن اسباب داخل جعبه‌های عروسک، حتی یک نفر هم نگاه و توجهی به بساط من نکرد؛ تصمیم گرفتیم برویم حوالی موزۀ هنرهای معاصر، اطراف پارک لاله، بلکه شاید آن‌جا آدم‌های بیشتری مخاطب ما باشند، که همین هم شد.

از سری رؤیاها | ندا رضوی‌پور| ۱۳۸۱
از سری رؤیاها | ندا رضوی‌پور| ۱۳۸۱
از سری رؤیاها | ندا رضوی‌پور| ۱۳۸۱

سال‌ها بعد، در سازمان مردم‌نهاد «نفس» که برای پیشنهادِ راه‌حل‌هایی برای مقابله با آلودگی هوای شهر تهران فعالیت می‌کرد، قرار بر این بود که مخاطبان فعال باشند. پس به‌دنبال نقاطی بودیم که بتوانیم بستری فراهم کنیم که توجه مخاطبان گذری را جلب کنیم، به‌طوری که تشویق شوند نظر خود را بگویند یا بنویسند. 

ديوار سفيد نفس | تهران، خیابان شریعتی، نرسیده به میدان قدس |۱۳۹۳
ديوار سفيد نفس | تهران، خیابان شریعتی، نرسیده به میدان قدس | ۱۳۹۳

در کار‌هایی که کمتر پرفورماتیو بودند آیا پس از اجرا برای مشاهدۀ سرنوشت کار و یا واکنش مخاطب‌ها در محل حضور داشتید؟

در «موازی» حضور کمتری داشتیم، چون ایده این بود که کار را انجام دهیم و برویم؛ در واقع غیر از دستفروشی‌ای که من انجام دادم که باید پای کار می‌ایستادم، عملاً اکثر کارها را گذاشتیم و رفتیم. اتفاقی را در شهر به‌وجود می‌آوردیم، اما نمی‌ایستادیم تا ببینیم چه می‌شود یا نمی‌شود. چون می‌دانستیم جرقه‌ای که با آن کار زده می‌شود خودش چیزهایی را به‌دنبال خودش خواهد آورد.

شاید پروژۀ آتی‌ساز هم همین‌طور بود. ما کاری را در آتی‌ساز کردیم و من ده سال بعد می‌شنوم که برخی از هنرجویان که در آن زمان کودک بودند از روبه‌روی ساختمان‌ها رد شده‌ بودند. ما آن‌جا نبودیم که عکس‌العمل مردم را ببینیم، البته با این وجود فیلمبرداری‌ هم کردیم. قرار هم نبود که در محل بمانیم. من به شخصه این اتفاق را خیلی دوست دارم؛ اینکه یک چیزی، یک تلنگری، یا یک کاری کنی و آن حرکت به مرور اتفاقی را پیش بیاورد. ولی مسئلۀ مهم آرشیوکردن یا نکردن این پروژه‌هاست، اینکه چیزی از آن بماند یا نه، که این دارد برای من این روزها مهم‌تر می‌شود. قبلاً فکر می‌کردم این اتفاق‌ها فقط باید بیفتند؛ الان فکر می‌کنم مهم است این اتفاق‌ها ثبت هم بشوند، تا پیشینه‌ای از آن بماند و دورۀ بعدی، هنرمند بعدی چرخ را از نو اختراع نکند.

این تلنگر چه چیزی هست در ذهن شما که فکر می‌کنید باید با مردم شهر در میان گذاشته شود؛ فارغ از موضوع کار، که خب قطعاً هر کار نکتۀ خودش را دارد؟

خُب آدم‌ها مهم هستند، آدم‌ها خیلی جذاب هستند، به خصوص در یک شهر بزرگ. من هر بار کاری در شهر کردم و یا نمایشگاهی در گالری‌ داشتم، به غیر از نقد دوستان هنری، از عکس‌العمل و حرف‌های بینندگان غیر‌حرفه‌ای بسیار آموختم. برای «دیوار سفید نفس» که در خیابان شریعتی نزدیک تجریش برپا شد، باور نمی‌کنید چقدر آدم‌ها درگیر شدند، چقدر آدم‌ها حرف درست‌و‌حسابی داشتند که بزنند. فقط بستری در اختیار دارند که بتوانند صحبت کنند. بعد از پرفورمنس «سلف سرویس» هم همین‌طور؛ خیلی حرف‌ها در موردش زده شد، خیلی عکس‌العمل‌ها را دربر داشت و به خیلی‌ها تلنگر خورده شد. حتی باوجود اینکه آن آدم‌ها یک مقدارحرفه‌ای‌تر هم بودند؛ چون در گالری برگزار شده بود. اما به واسطۀ کتاب2 شاید بشود سراغ آدم‌هایی دیگر رفت. امیدوارم روزی کتاب دیگری هم با صحبت‌های کامل‌تری چاپ شود.

سلف سرویس| ندا رضوی‌پور | رودا استن – سوئد | ۲۰۱۰ 
(سلف سرویس از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ در گالری طراحان آزاد – تهران، رودا استن – گوتنبرگ، دوی آرت – دهلی و سیتۀ هنر پاریس اجرا شده است.)

«نوسان» پرفورمنس هشت روزه‌ای بود که من در گالری اعتماد، در خیابان بوکان داشتم. بااینکه مخاطبان با من خیلی حرف نمی‌زدند، چون این پرفورمنس در سکوت اجرا می‌شد، ولی درچهره‌هایشان می‌توانستم ببینم، یا در عکس‌العمل‌هایشان، گاهی حتی عصبانی می‌شدند و اشک می‌ریختند. عده‌ای هم به من ایمیل ‌زدند از دغدغه‌های شخصی‌شان می‌گفتند. در آن کار نگاهی در لایه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی، روانشناسی و فلسفی داشتم. هرکدام از مخاطبان یک بخشی را گرفته بودند و این مشخصاً برای من خیلی جذاب است. هرکس از نگاه خود با لایه‌ای از این بستر همراه می‌شود یا نمی‌شود.

آیا کارهایتان فقط در تهران اجرا می‌شدند؟

در ایران اکثراً تهران بود و فقط یک کار در حمامی در اصفهان داشتم. دلیل خاصی هم ندارد، غیر از اینکه موقعیتش به وجود نیامد. 

در اجرای دوبارۀ کارها تغییری می‌دهید؟

 بله هر مکانی نیاز‌های خودش را دارد؛ هر مخاطبی درگیری‌ها و بینش خودش را دارد. بعضی کارها را با تغییرات اندک دوباره اجرا کردم، بعضی با تغییرات بیشتر، گاهی در تیتر، گاهی در اجرا. 

 آیا برای جذب مخاطب فعال‌تر، به جز خود اثر خود شما هم مداخله‌ای می‌کنید؟ 

البته که مداخله می‌کنم، گاهی به‌وضوح دیده می‌شود و گاهی کمتر دیده می‌شود.

دغدغۀ شهر در اکثر‌کارهایتان دیده می‌شود؛ در بسیاری از کار‌هایی هم که در فضای شهری ارائه ندادید به شهر پرداخته شده؛ فکر می‌کنید این از کجا ریشه می‌گیرد؟

من در شهر زندگی می‌کنم؛ اگر نزدیک‌تر به طبیعت بودم حتماً بیشتر به طبیعت می‌پرداختم. بااین‌حال این روزها طبیعت دارد در کارهایم رخنه می‌کند.

فضای عمومی برای شما به‌عنوان هنرمند چطور تعریف می‌شود؟ 

مواجهه و رویاروییِ بدون واسطه با مخاطبی که انتخاب نکرده است که مخاطب باشد، بلکه هنرمند انتخاب کرده است که او را مخاطب خود قرار دهد. در این موقعیت، هنرمندْ مخاطب را تشویق به عکس‌العمل و فاعل‌بودن یا نبودن می‌کند. لایۀ دیگر، ارتباط مستقیم و بدون واسطۀ  اثر با فضا و هر آنچه که می‌تواند به اثرْ کانتکست و زیبایی‌شناسی هنری بدهد. از دیگر کارکردهای حضور در فضای عمومی را می‌توان وارد‌کردن امر روزمره و عادی به هنر دانست. شاید بشود گفت شاعرانگی امر عادی در فضای عمومی.

 شما چرا و چطور در آن ظاهر می‌شوید؟ 

هر اجرایی رویکرد خودش را دارد. به‌طور خلاصه، در سرشماری، جای خالی چهره‌های شهروندان بر روی دیوارهای شهر مورد توجه بود. در اجرای «از سری رؤیاها» زندگی سرمایه‌داری، واقعیت مرگ‌وزندگی، و ارزش انسان مورد توجه بود. در «دیوار سفید نفس»، جایگاه شهروند و حقوق اولیۀ او. در «گم‌گشته»3، تنوع انسان‌ها و جایگاه آنها و همچنین حقوق شهروندی… باید در مورد هر کدام کلی توضیح دهم که در این مطلب کوتاه امکان آن نیست. 

منبع الهام‌بخش شما برای انتخاب موضوع، به‌ویژه آثاری که در فضای عمومی انجام یا ارائه می‌شوند، کجاست؟ فکر می‌کنید موضوعاتی که امروز مطرح می‌شوند و تا حدی تاریخ مصرف هم دارند، می‌توانند الهام‌بخش باشند؟ 

در هر موضوعی، حتی به قول شما، تاریخ مصرف‌دار، اگر بتوان عصارۀ اصلی آن را نمایان کرد، همیشگی و جهانی است. برای مثال، شما ممکن است از خیلی آثار هنرمندان آمریکای جنوبی که در دوران‌هایی تلخ و زیر فشار به وجود آمده‌اند همچنان متأثر شوید و الهام بگیرید‌؛ موقعیت اجتماعیْ تاریخ مصرف ندارد اگر اجرا درست فکر شده باشد. 

با توجه به شرایط ویژۀ امروز و مشاهدۀ تجربیات یک سال اخیر که حضور هنرمندان قابل توجه بود، تا چه اندازه فعالیت هنرمندان در فضای عمومی را به‌ویژه در بزنگاه‌های تاریخی تأثیرگذار می‌دانید؟ 

به گمانم همان جواب سؤال قبلی است؛ بستگی به واکنش دارد. در این دوران حقیقتاً رویکردِ به‌نوعی پرفورماتیوِ شهروندانِ غیرحرفه‌ای بسیار آموزنده و تأثیرگذار است. گاهی ما هنرمندان باید بیشتر تماشا کنیم، تا از واکنش‌های مردم عادی که از استیصال و به‌ناچار به اجرایی بی‌کلام مشابه می‌شوند، بیاموزیم. 

در وضعیت اکنون و فعل و انفعالاتی که هنر با شکلی از مسئولیت اجتماعی گره خورده، آیا شما هنوز به کارکردن مشارکتی، چه در فضای کنترل شده و چه فضای عمومی، تمایل دارید؟ و اینکه نسبت به گذشته رویکرد شما تغییر کرده است یا کماکان به همان سنت وفادار هستید؟ 

در هر دورانی کارکردنِ مشارکتی لازم است، به‌خصوص در دورانی که به اجبار به انزوا دعوت می‌شویم. البته می‌گویم لازم است ولی اجباری نیست. در نهایت، هر هنرمندی راه خودش را در این مسیر انتخاب می‌کند و مسلماً یک راه و یک رفتار وجود ندارد. در دوران‌های مختلفْ ما فضاهای عمومی را به اشکال گوناگون تعریف کرده‌ایم‌؛ گاهی به فضای نیمه‌عمومیِ گالری، گاهی از آن به کوچه، گاهی هم از کوچه به فضاهای خصوصی خانه‌ها و دورهمی‌های کوچک‌تر. در نهایت به نظر من، مسئولیت اجتماعی تاریخ مصرف ندارد و در هر رویکرد هنرمند نهفته است؛ چه در عموم دیده شود و چه نشود.

ندا رضوی‌پور در سال ۱۳۹۹ (۲۰۲۰) نیز در دوران همه‌گیری ویروس کووید، در شهر لوسرن (سوئیس)، مجموعه اجراهایی تحت عنوان «رفتارهایی که نباید فراموش شوند!» در فضای عمومی ارائه کرده است. او سعی دارد به مخاطب خاطرنشان کند که با طولانی‌شدن فواصل اجتماعی، برخی از رفتارها و حرکات سادۀ کوچک که بیانگر لطافت، صمیمیت، توجه، مراقبت و احترام است، در معرض فراموشی قرار خواهند گرفت. به این منظور، در مجموعه‌ای از اجراهای عمومی، به تنهایی یا با همراهی همتای خود، حرکات ساده، صمیمی و تکرارشونده‌ای را برای یادآوریِ نیاز به حفظ پیوند انسانی تمرین می‌کنند. از نظر ندا رضوی‌پور حتی در چنین شرایط بحرانی‌ای نیز همچنان می‌توان‌ در فضای عمومی با رعایت اصول بهداشتی حضور داشت. از نگاه او فضای مجازی را نمی‌توان جایگزینی برای فضای شهری کرد، حتی اگر فضای مجازی از اهمیت بیشتری برخوردار شده باشد، که انکارناپذیر است. 

وضعیت‌هایی که نباید فراموش شوند! وضعیت شمارۀ ۱ | ندا رضوی‌پور | ۲۰۲۰
(او موهای غریبه‌ها را در فضای عمومی شانه می‌کند.)
وضعیت‌هایی که نباید فراموش شوند! وضعیت شمارۀ ۲ | ندا رضوی‌پور | ۲۰۲۰
(او در مکانی آرام و ساکت، در زیر یک چتر بزرگ به افرادی که مشغول خرید کریسمس بودند، با حفظ فاصلۀ صحیح، پیشنهاد می‌دهد.)

پانوشت

  1. Bohumil Hrabal[]
  2. کتاب «تیغ و تار و پود»، گفتگوی لیلی گلستان و ندا رضوی پور در خصوص نمایشگاه «سلف سرویس» است که در سال  ۱۳۹۶ توسط نشر ثالث منتشر شده است.[]
  3. گم‌گشته یا Find the lost one، ویدیوی دوکاناله‌ای است که اگرچه در شهر ارائه نشده است، اما موضوع آن شهر و فضای عمومی‌ است.[]