مداخله‌ٔ اجتماعی در هنر و کارکرد آن در فضای عمومی

کارکرد اجتماعی و قرابت با مسائل معاصرِ 1 بشری -که از رهگذر کنش و عمل می‌گذرد- از ویژگی‌های مهم معاصریت در هنر است، که در آثار هنریِ امروزِ ایران کمتر با آن مواجهیم. تمرکز و شکل‌گیریِ عمدۀ این آثار در حوزه‌های مختلف -دست‌کم تاکنون- شهودی، تجربی و زیباشناختی بوده است. این آثار با آنچه میراث مدرنیسم تلقی می‌شود، از راه تکرار و تکثیر فرم، زورآزمایی‌های فنی-تکنیکی و یا صَرف هزینه‌های گزافْ، تولید شده و در نظام اقتصادی و در جهت اقناع سرمایه‌داری، تحت عنوان هنر، وارد چرخۀ مصرفی و بازار می‌شوند. چنین آثاری فاقد پرسشگری پیرامون مسائل و دغدغه‌های معاصرند و بی‌هیچ کارکردی تنها به انباشت و اشباع حیطۀ هنری می‌پردازند. پیشه‌وران این حوزه با تکرار چنین روندی، جامعه را از معنای اصلی هنر و معاصریت آن خالی کرده و با تقلیل و تحقیر هنر و فرآیند هنری به عنصری بی‌خطر، تزئینی و سرمایه‌دارانه، مخاطب را گمراه کرده و تعهدگراییِ اجتماعیِ معاصر در هنر را به نفع مفهوم فرهنگ والا2ی مدرنیستی نادیده می‌گیرند.

آلبر کامو در جایی 3 اشاره می‌کند که: “امروزه، خلق‌کردن به معنای خلق‌کردن، خطرناک است” 4. همچنین هانا آرنت تفکر و انسان متفکر را از اساس خطرناک می‌داند، به‌این‌دلیل که برای انسان متفکر هیچ‌چیز بدیهی نیست و هر مفهومی را می‌بایست با افسون‌زدایی، 5 از نو تعریف کرده و مورد نقد قرار داد. تفکر و بازتعریف بدیهیاتِ از‍پیش تعیین‌شده متضمن کنش‌گری در حیطۀ اجتماعی است، که منجر به سخن‌گفتن شده و سخن‌گفتن در این حیطه به معنای کار سیاسی است. بنابراین، قرابت با مسئلۀ معاصر از طریق کنش‌گریِ آرنتی می‌تواند در حیطۀ اجتماعی و به تبع آن در حیطۀ سیاسی اثرگذار بوده و راهگشای مسیرهای تازه‌ای در فرهنگ توده شده و در بلندمدت تأثیرات شگرفی در جامعه ایجاد کند. از طرف دیگر، چنین آثاری به دلیل شکل سیال، چندجزئی و فرآیندمحورِ خویش، از نفوذ قدرت‌های متمرکز مصونیت دارند؛ به این معنا که کالای نظام سرمایه نخواهند شد و در چرخۀ مصرفی هم نمی‌گنجند؛ چراکه ماهیتی غیرکالایی، مجرد، میرا و زمان‌بنیان و در نتیجه غیرقابلِ فروش دارند.

با پیشرفت غول‌آسای تکنیک، انسان‌ها تبدیل به تکنیسین‌هایی معمولی شده‌اند که قابلیت سخن‌گفتن و کنش ندارند. حال‌آنکه، آزادیْ نتیجۀ سخن‌گفتن و عمل‌کردن است. هانا آرنت با تأکید بر کنش و تقابل آن با مفاهیم «کار» و «زحمت»، بر این امر تأکید می‌کند که انسان معاصر در مشارکت با امر اجتماعی می‌بایست متفکر و کنش‌گر باشد. بنابراین، انسان‌ها مخلوقاتی هستند که عمل می‌کنند؛ “به این معنا که چیزها یا کارهایی را آغاز می‌کنند و زنجیره‌ای از رویدادها را به‌راه می‌اندازند” ( آرنت، ۲۶). «کنش و عمل» -به مفهوم آرنتیِ کلمه- به معنیِ آغازگری‌ است، که به تفکر و تأثیر در فضای عمومی می‌انجامد. همین امر متضمن تکثر آرا و به تبع آن آزادی است. با‌این‌وجود، باید در نظر داشت که منظور از فضای عمومی، نه شبکه‌های اجتماعی و مثلاً اینترنت به شکل معمول، بلکه فضایی‌ است که به انسان‌ها قابلیت ظاهرشدن6 بر یکدیگر را بدهد. ظاهرشدنی پدیدار‌شناسانه 7 که انسان‌ها از طریق نمایش خویشتن، توانایی شناخت و ظهور بر یکدیگر را داشته باشند. 

آنچه امروز به عنوان آثار هنری عرضه می‌شود، اشیای تمام‌شده‌ای هستند که نسبتی با مسائل انسان معاصر ندارند؛ کارکردی اجتماعی نداشته و گاهی حتی دغدغۀ فردیِ سازندۀ اثر را هم تأمین نمی‌کنند. آنها، به گواه بیانیۀ آثار یا سخنان سازندگانشان، کشف‌و‌شهود یا آزمون‌و‌خطایی هستند در عالمِ به‌اصطلاح زیباشناختی که در فرم و ریختِ اثر نمود بیشتری می‌یابند تا در محتوای حاکم بر اثر و مفهوم برآمده از آن. در چنین شرایطی، در امر تولید اثر، اصالت به شیء داده می‌شود تا به مفهومی که قرار است نسبت تنگاتنگی با مسئولیت‌پذیریِ اجتماعیِ هنرمند داشته باشد. بنابراین، چنین پیشه‌ورانی در مسیر ساخت آثار خویش موضوع‌‌محور عمل می‌کنند، نه مفهوم‌محور؛ در نتیجه، در بلندمدت و در بررسی سیر تاریخی آثارِ پیشه‌وران، همواره گسستی مفهومی وجود دارد. چراکه پیشه‌ور/سازندۀ اثر به جای آنکه به انعکاس افکار و آگاهی درونی خویش در شیء بپردازد (به عنوان سابجکت، به مشاهده و پردازش جهان اُبژه‌ها پرداختن) در جهان خارج به دنبال موضوع است (بازنمایی و مشاهدۀ ابژکتیو جهان). پیرامونِ پرداختن به شیء هنری، ذکر این نکته لازم است که اگر هم موضوع کار هنریْ یک شیء باشد، آن شیء در حقیقت نقطۀ عزیمتی است برای پرداختن به پرسشی مهم‌تر و جهان‌شمول‌تر، و تزاحمی‌ است که در مسیر یکنواختِ زندگیِ اجتماعی بشر ایجاد می‌کند.

به‌طور معمول، ذهنیت بشر به‌عنوان موجودی ایجادکننده، ازآنجاکه برآیند فردیت و زیست اوست، دارای پیوستگی‌ است؛ چراکه آدمی زیستی پیوسته دارد. اما همین امر که هم‌زمان ضامن تکثر فکری و مفهومی در حیطۀ اجتماعی‌ است، در آثار پیشه‌وران کنونیِ جامعۀ هنریِ معاصر ایران انعکاسی ندارد. این «شیءگردانی» به معنای تولید اثری تمام شده و مصرفی، که دارای گسستی مفهومی با جامعه باشد را نمی‌توان هنر خواند. همچنان که سازندگان و پیشه‌ورانِ چنین کالاهایی را به دلیل مهارت و تسلط فنی بر یک مدیوم مشخص، نمی‌توان هنرمند خواند. این گروه در بهترین حالت تکنیسین‌هایی هستند که به مدیومی تسلط دارند که دست بر قضا با آنچه هنر معاصر، گاه از آن برای ترجمان مفاهیم خود به زبان عمومی بهره می‌برد، اشتراک دارد. حال‌آنکه، هنر معاصر به دلیل ویژگی‌های سیال، غیرقابل پیش‌بینی و چندوجهی خود، و مفاهیم بشری به دلیل جهان‌شمول‌بودن و عدم محدودیت به بازه‌های زمانی کوتاه و مقطعی، شکلی فرارسانه‌ای و بینارشته‌ای 8 یافته و به صورت پروژه‌های پیوسته و بلندمدت در حیطۀ اجتماعی ظهور می‌کند. والتر بنیامین در مقالۀ معروف خود «اثر هنری در دوران بازتولیدپذیریِ ماشینی آن» در سال ۱۹۳۹، به همین مورد اشاره می‌کند که دسترس‌پذیریِ تولید ماشینیِ آثار، هنر را در راستای تضمین ذات پرسشگر خویش بر این امر ناگزیر کرده است که به بازتعریف خود تحت‌عنوان کنشی در حیطۀ اجتماعی و سیاسی بپردازد: “به عنوان مثال از یک نگاتیو عکاسی، بازتولید عکسی به تعداد زیاد ممکن است و در این میان جستجو برای عکس اصیل بی‌معنا است. اما در لحظه‌ای که معیار اصالت در مورد تولید هنری از میان می‌رود، کارکرد کلی اجتماعیِ هنر نیز به‌طور کامل دگرگون می‌شود و به‌جای آنکه استوار بر مناسک و مراسم آیینی باشد، استوار به کنش دیگری، یعنی سیاست می‌گردد” (بنیامین، ۱۳۴). محمد سالمی در مقالۀ دیگری تحت عنوان «اینستاگرام به مثابه‌ ناعکاسی» در سال ۲۰۱۳، این مورد را مطرح می‌کند و حتی پا را فراتر می‌نهد و به تأثیر محوکنندۀ اینستاگرام بر تاریخ رسانۀ عکاسی نیز اشاره می‌کند: “اینستاگرام نه فقط در حال تخریب آیندۀ عکاسی است، بلکه همچنین در حال ایجاد یک تأثیر محوکننده بر تاریخ این رسانه است. این اپلیکیشن، از طریق تولید بدون وقفه و گردش عکس‌ها، ماهیت فرکتالیِ 9 همۀ عکس‌های پیش از اینستاگرام را آشکار می‌کند و طبقه‌بندی‌های محدودِ تکراری، شبیه به خویش و در نتیجه یک هویت فرکتالی را بر آنها تحمیل می‌کند. هم‌اکنون تعداد زیادی از عکس‌های پیش از اینستاگرام و سبک‌های دسته‌بندی مانند آلبوم‌های عکس، دفترچه‌های یادگارنویسی و غیره، در چشم کاربران، مانند اینستاگرام دیده شده و احساس می‌شوند. این تأثیرِ ناهموارِ معطوف‌ به‌ گذشته، به‌زودی رابطه و اهمیت تاریخی خیلی از گونه‌های عکاسی و سبک‌های مهم متعلق به هنرمندان منحصربه‌فرد را از پایه تخریب خواهد کرد” (سالمی، ۱۴۰۰). بنابراین، امروزه با دسترس‌پذیریِ جنون‌آمیز ابزارها و سهولت شگفت‌انگیز یادگیری تکنیک و فنون تولید اثر، ساخت آثاری که به‌لحاظ ماهیتی و چیستی مشابه آثاری باشند که پیش‌از این، به‌ویژه در دوران مدرنیسم، 10هنر تلقی می‌شدند، کاملاً امری امکان‌پذیر است، که همین مورد امروزه بازتعریف امر هنری را اجتناب‌ناپذیر می‌کند. چراکه هرگاه امر هنری به تکرار و تکثیر بدیهیات بپردازد، در بلندمدت سبب‌ساز اضمحلال،‌ عقب‌ماندگی و فَترت حیطۀ اجتماعی می‌شود. یگانه امری که در ادوار مختلف تاریخ به شورش و طغیان علیه رخوت و یکنواختیِ جوامع پرداخته و متضمن جوشش‌های نو بوده، امر هنری‌ است.

بنابراین، آنچه امروزه می‌تواند کلید شناخت و تمایز اثر هنری تلقی شود، چگونگی امر هنری‌ است، که در تقابل با چیستی آن قرار می‌گیرد. این چیستیِ آثار معاصر چیزی‌ است که می‌توان با خوانشی از فلسفۀ هانا آرنت تحت‌عنوان «کار» 11 از آن یاد کرد، که در مرحله‌ای بالاتر از مفهوم «زحمت» 12 قرار دارد، اما با مفهوم «کنش» 13 (عمل) متفاوت است. زحمت در چرخۀ زیستی قرار می‌گیرد و امری‌ است که انسان با حیوانات در آن مشترک است؛ کار در چرخۀ تمدنیِ بشری قرار گرفته و یک ویژگی فایده‌گرا 14 دارد که اساس آن بر منفعت‌طلبی و مصرف‌گرایی 15 است. در این میان، آرنت کنش را سازندۀ روندی می‌داند که ایجادکنندۀ تاریخ است. کنش نیازمند تفکر است و در فضای اجتماعی شکل می‌گیرد. او معتقد است تفکرِ خطرناک وجود ندارد، بلکه تفکر به‌خودی‌خود خطرناک است. چراکه تفکر در حیطۀ اجتماعی صورت می‌گیرد و دامنۀ تأثیر آن فضای عمومی‌ است. به همین دلیل، هنرمند متفکر می‌بایست مسئولیت آرای خود را بپذیرد و نسبت به دغدغه‌های فردیِ خویش شناخت دقیقی داشته باشد. همین امرِ مسئولیت‌پذیری، هنرمند را وادار می‌کند که نسبت به فردیت خود در زیست اجتماعی خویش حساس باشد. این فردیتْ برآیند ورودی‌های فکری اوست. این همان ویژگی مهم هنر معاصر است، که  آفرینش هنری به معنای «عملی فنی و تکنیکی» (کار با ماده) و خالق آن به عنوان یک «تکنیسین» را کنار گذاشته و جای آن را به «فرآیند تولیدِ» اثر هنری و «شخصیتِ» هنرمند (کنش و کنش‌گر) بخشیده است. همان چیزی که روزالیند کراس 16 از آن تحت‌عنوان شرایط فرارسانه‌ای 17 یاد می‌کند و یادآور مفهوم غیرمادی بودن و ماده‌زداییِ 18 اثر هنریِ معاصر است که کریستین پاول  19 به آن اشاره می‌کند.

این چگونگی، به ویژگیِ فرآیندمحورِ هنر معاصر اشاره دارد، که یک تغییر رویکرد از «شیء هنری» به «فرآیند» را شامل می‌شود؛ یعنی آن چیزی که انسان از راه پرداختن به نمایشِ فردیت و دغدغه‌های فردی خویش، به‌واسطۀ زندگی در اجتماع، شکل می‌دهد. چنین اثری کارکرد اجتماعی دارد و لزوماً عنصری زیباشناختی، دکوراتیو و تزیینی نیست که همراه با ادعای پوچ پرسشگریِ برآمده از نظام پیشرفتۀ تکنیک، مهارت و سرمایه باشد و در نهایت در چرخه‌ای اقتصادی به همان نظام هم بازگردد. مارگارت کنووَن 20 در مقدمۀ کتاب «وضع بشر»، در تشریح آرای هانا آرنت پیرامون کار و تقابل آن با کنش‌های اجتماعی می‌نویسد: “اکنون قدرت‌های پرومته‌ای -روند‌های خلاصی‌آوری که نتایج نامعلوم و سنجش‌ناپذیر دارند- در جامعه‌ای از موجوداتی اعمال می‌شوند که غرق‌شدنشان در مصرف، بیش از آنی است که هرگونه مسئولیتی را در قبال جهان بشری یا برای فهم قابلیت‌های سیاسی خود عهده‌دار شوند. آرنت در سرآغاز کتابش می‌گوید “بی‌فکری (که خود مربوط می‌شود به فقدان جهان بشری مشترک)‌ از ویژگی‌های بارز روزگار ماست”، و مقصود او از فکرکردن به صدای بلند، یقیناً برانگیختن تفکر در دیگران بود” (آرنت، ۲۴).

بااین‌وجود، باید در نظر داشت که در مفهوم کنش در فضای عمومی، انباشت اطلاعات با فکرکردن متفاوت است. با انباشت اطلاعات در فضای عمومی -برای نمونه، این روزها در شبکه‌های اجتماعی و اینترنت- فکر تولید نمی‌شود، بلکه طی فرآیند ایجاد، خلق، ظاهرشدن بر یکدیگر و به‌طور کلی پردازش این اطلاعات است که می‌توان فکر کرد. آنچه در اینترنت اتفاق می‌افتد نوعی انباشت و اشباع اطلاعات است که با پرسشگری متفاوت است. انباشت اطلاعات، از آدمی یک پرسشگر نمی‌سازد. مداومت در انباشت اطلاعاتِ بدون پردازش و تکرار آن در بلندمدت، به عادی‌انگاشتن شرایط منجر می‌شود. تکرار و روزمرگی، همچنین انسان را به موجودی بی‌معنا بدل می‌کند که هیچ‌گاه در حیطۀ اجتماعی و سیاسی پرسش نمی‌کند و ناخواسته به عنصری منفعل بدل می‌شود که قابلیت فکرکردن، سخن‌گفتن و کنش ندارد. تنها قاعده‌ای که روزمرگی دنبال می‌کند، حرکت به سمت اضمحلال و نابودی‌ است و در این مسیر هر‌آنچه را بتواند، با خود به ویرانی می‌کشاند. “امور بشری اگر به حال خود رها شوند،‌ تنها می‌توانند تابع قانون میرندگی باشند… . قابلیت عمل است که با این قانون تزاحم پیدا می‌کند؛ ازآن‌رو که جریان خودکار و بی‌وقفۀ زندگی روزمره را قطع می‌کند…، اگر قابلیت قطع این سیر و آغازیدنِ چیزی تازه در کار نمی‌بود؛ قابلیتی که ذاتی عمل است و در این مقام همچون تذکرِ هموارۀ این معنی است که انسان‌ها گرچه باید بمیرند، نه برای مردن، بلکه برای آغازکردن زاده می‌شوند” (همان، ۳۵۹).

نظام سرمایه‌داری و مدرنیستی، فردگرایی را به‌عنوان یک اصل اخلاقی و اجتماعی-سیاسی ترویج می‌کند، به‌گونه‌ای که فقط حقوق فردیِ انسان در این جامعه اولویت می‌یابد و مسئلۀ زندگی اجتماعی، باهم‌زیستن 21 و پیش‌بردن پروژه‌های اجتماعی به حاشیه رانده می‌شود. این درحالی‌ است که هانا آرنت کنش را روند تازه‌ای معرفی می‌کند که آدمیان در زیستن با یکدیگر به‌راه می‌اندازند و “سرانجام به‌صورت داستان زندگی بی‌همتای فردِ نوآمده ظاهر می‌شود” (همان، ۲۸۶) و وقتی پروژۀ باهم‌زیستنی وجود نداشته باشد، انسان‌ها در فردیت خویش نمی‌توانند داستان‌ساز باشند. به عبارتی، آشکارشدن «کیستی» از طریق سخن و به‌راه‌انداختن آغازی نو با عمل، که در دل شبکۀ تودرتوی از‌پیش موجودِ روابط بشری واقع می‌شود، امکان‌پذیر است؛ که هرچند عمل ممکن است به سرانجام مطلوب یا نامطلوب خود نرسد، اما به قصد یا بدون قصد، داستان‌هایی تولید می‌کند پیرامون مسائل بشری و دغدغه‌های جمعی در فضای اجتماعی، به همان شکلی که فعل ساختن، ایجادکنندۀ اشیای تمام‌شدۀ محسوس است. بنابراین، زمانی که مسئلۀ جمعی وجود نداشته باشد، فردی بر فرد دیگر نمایان نمی‌شود و تکثر و آزادی شکل نمی‌گیرد؛ در نتیجه، نبودن امرِ با‌هم‌زیستن، ما و پروژه‌های حیطۀ سیاسی ما را به خطر می‌اندازد. 

پیش‌از این اشاره شد که هنر معاصر، آفرینش هنری به معنای فعلی تکنیکی (ساخت شیء تمام‌شدۀ محسوس) و خالق آن به‌عنوان یک تکنیسین را کنار گذاشته و این موارد جای خود را به «فرآیند آفرینش» اثر هنری و «شخصیت» هنرمند داده‌اند. شیء تمام‌شدۀ محسوس حاکی از آن است که به‌دست کسی ساخته شده است؛ همانند داستانی تخیلی که مؤلفی را در پس خود دارد. در اینجا برای درک بیشتر مطلب، «شیء تمام‌شدۀ محسوس» و «فرآیند آفرینش» و همچنین «تکنیسین» و «شخصیت» هنرمند را از طریق مقایسۀ میان داستان واقعی و داستان تخیلی بررسی می‌کنیم. داستان تخیلیْ ساخته شده، در‌حالی‌که داستان واقعی، ساخته نشده است. داستان واقعی، داستانی‌ است که تا زنده‌ایم درگیر آن هستیم و “سازندۀ مشهود یا نامشهودی ندارد، زیرا ساخته نمی‌شود” (همان، ۲۸۸). تنها کسی که داستان واقعی، او را آشکار می‌کند، «قهرمان» آن است و این همان «کیستیِ» یگانه‌ای است که می‌تواند به کمک عمل و سخن، به اشکال محسوس (جهان اشیا) یا نامحسوس (شبکۀ تودرتوی روابط بشری)، و بعد از وقوع، دانسته شود. “به عبارت دیگر، تنها با دانستن سرگذشت هر‌کس، پی می‌بریم که او کیست یا که بوده است؛ هر چیز دیگری که از او می‌دانیم، از جمله اثری که ممکن است خلق کرده و به‌جا نهاده باشد، تنها به ما می‌گوید که او چیست یا چه بوده است” (همان، ۲۸۹). قهرمان داستان واقعی، شخصیت هنرمند، و سرگذشت او، فرآیند آفرینش و زیست هنری وی، قصه‌ای منحصر‌به‌فرد است که قابلیت ارزش‌گذاری به‌لحاظ هنری را دارد. امر هنری، چون در ارتباط با فضای عمومی شکل می‌گیرد، برآمده از حیطۀ اجتماعی است و حائز کارکرد اجتماعی نیز می‌شود. اهمیت فرآیند و کنش و شبکۀ تودرتوی روابط بشری، که به‌شکلی نامحسوس و از طریق زیست فردی پیش می‌روند، به‌اندازه‌ای است که “گرچه دربارۀ سقراط، که حتی یک سطر هم ننوشت و اثری از خود به‌جا نگذاشت، بسی کم‌تر از افلاطون یا ارسطو می‌دانیم، شناختی که از کیستی او داریم، به‌دلیل این‌که داستان او را می‌دانیم، بسیار بهتر و عمیق‌تر از شناختی است که از کیستی ارسطو داریم” (همان، ۲۸۹). بنابراین، نه‌تنها اشیای محسوس و فرآیند نامحسوسِ هنرمند را می‌بایست اثر هنری خواند، بلکه حتی روابط تودرتو و زیست فردی آدمی در حیطۀ اجتماعی را می‌توان اثر هنری خواند. آدمی پیش‌از آنکه به‌واسطۀ اثرش (اُبژۀ محسوس) هنرمند خوانده شود، به‌واسطۀ شخصیت و روابطش هنرمند تلقی می‌شود.

آرنت همچنین اشاره می‌کند که جهانی‌بودن بشر با یک حس واقعیت 22 باید همراه باشد. چون انسان سازنده 23) و صنعتگر (یادآور واژۀ تخنه24 به معنای تکنیک و صناعت) نمی‌تواند معنایی به زندگی بدهد و نیز نمی‌تواند حس واقعیت داشته باشد. لری شاینر 25 در کتاب خود «ابداع هنر» 26 اشاره می‌کند که “تخنه نمی‌تواند به سادگی به هنر ترجمه شود؛ چرا‌که هنر به‌شکلی اجتماعی، در دورۀ مشخصی از تاریخ ایجاد می‌شود. این درحالی‌ است که تخنه بیشتر به توانایی بشر در ساخت و اجرا اشاره دارد؛  و از طرف دیگر، شواهد فراوانی وجود دارد که یونانیان باستان و رومی‌ها شاخۀ مشخصی از هنرهای زیبا نداشتند” (شاینر، ۱۹-۲۰). دنیای مدرنِ امروز نتیجۀ صناعت بشر در تمامی ابعاد است. بنابراین، آنچه در فعالیت زیستیِ انسان امروزی به‌صورت محوری وجود دارد، بی‌اهمیتی حیطۀ اجتماعی است که زندگی سیاسی انسان را هم دچار بحران کرده است. در جامعه‌ای که حیطۀ اجتماعی اهمیتی ندارد، هر شَری ممکن است در حوزۀ سیاست ایجاد شود. چراکه این جامعه برای تفکر و آزادی تلاشی نمی‌کند.

ذکر این نکته حیاتی است که آدمی نمی‌تواند آزادی خود را در خانه به‌دست آورد، بلکه در فضای عمومی و اجتماعی است که آزادی معنی می‌یابد. آرنت چنین سازندگانی را که مرعوب تکنیک و صناعت جهان سرمایه‌داری شده‌اند، آفرینندگان پرومته‌ایِ 27 جهان مدرن معرفی می‌کند. این صنعت‌گران به بردگان بازتولید‌کننده و خدمت‌گذاران حاکمیت سیاسی بدل می‌شوند؛ یعنی به جای ایجاد آزادی و تکثر فکری، به بازتولید شرایط حاکم و اقناع جامعه در عادی‌انگاشتن آن کمک می‌کنند. این همان نقطۀ «ازخودبیگانگی» 28 است که انسان‌ها، نه می‌توانند با هم سخن بگویند، نه پروژۀ آزادی را پیش ببرند، بلکه به گفتۀ آرنت به موجوداتی بی‌معنا بدل می‌شوند. انسان‌های بی‌معنا، تحقیرشده و با انفعال و بردگی، سبب‌ساز شکل‌گیری نظام‌های سیاسی توتالیتر می‌شوند. مارگارت کنووَن تصریح می‌کند: “اینکه عمل سیاسی را ساختنِ چیزی بدانیم، از نظر آرنت خطایی خطرناک است. ساختن -فعالیتی که او آن را کار می‌نامد- فعلی است که صنعت‌کار یا سازنده‌ای از طریق واداشتن مادۀ خام به انطباق با قالب و الگوی مورد نظر خویش انجام می‌دهد. مادۀ خام در این روند از خود اختیاری ندارد، همین‌طور انسان‌هایی که برای ایجاد جامعه‌ای تازه یا ساختن تاریخ، نقش مادۀ خام بر عهده‌شان گذاشته شده است” (کنووَن، ۲۲). پیشه‌ورانِ اشیای تمام‌شده، همان ماده‌های خامی هستند که با از‌خودبیگانگی، بردگان نظام بروکراتیک‌ شده و به بی‌معنایی رسیده‌اند. انسان‌های بی‌معنا به‌راحتی و به‌شکلی ناخواسته به ماشین‌های تکرار و بازتولید شرایط موجود و حرف‌های از‌پیش تعیین‌شده تبدیل می‌شوند؛ هیچ حرف تازه‌ای برای گفتن ندارند و در یک چرخۀ باطل، بی‌هیچ دورنمایی سیر می‌کنند. این پیشه‌وران، در جامعۀ پسامدرنیستی امروز، که خود بحرانی در مدرنیسم تلقی می‌شود، به‌دنبال ترویج ارزش‌های دینی، آیینی، اساطیری یا مدرنیستی هنرند. ارزش‌های آیینی، در شکل آیینی خود، با مناسبات نظام‌های مدرنیستی و توتالیتر امروزی، مشترکند؛ لذا این نظام‌ها همواره تمایل دارند به کمک قدرت زیباشناسانۀ بازتولید، به بزک‌کردن سیاست‌های خویش پرداخته، حیطۀ اجتماعی را از تفکر خالی کرده و آن‌ را به عادی‌انگاشتن شرایط ناگزیر کنند؛ چراکه نظام توتالیتر “اقبال خود را در اعطای فرصت اظهار وجود به توده‌ها و بی‌تردید نه در اعطای حق به آن‌ها می‌بیند” (بنیامین، ۱۵۵). همان‌طور که پیش‌از این گفته شد، چنین امری همواره به‌شکلی ناخواسته پیش می‌رود. در‌حالی‌که انسان پیشه‌ور و سازنده، به خطا، خود را یک آزادی‌خواه می‌بیند، اما در حقیقت تنها به انباشت و اشباع اطلاعات بدون هیچ مداخله و پردازشی پرداخته است. چنین چیزی، همان فرصت اظهار وجود به توده‌ها است، که به گمراهی و انفعال حیطۀ اجتماعی منجر می‌شود.

همان‌طور که پیش‌از این گفته شد، آثار هنری معاصر به آن شکلی که کارکرد اجتماعی داشته باشند، آثاری فاقد ویژگی‌های مادی‌اند. آن‌ها کالاهایی غیرقابل‌فروش در چرخۀ اقتصادی نظام سرمایه‌اند. آثار هنری معاصر فرآیند محور‌ند. یعنی “مسیر و فرآیند پروژۀ هنری بیشترین اهمیت، و شکل نهایی اثر کمترین اهمیت را داراست. هنرِ جدید از طرفی یادآور طبیعت هدایت‌محور جنبش‌های دادا و فلاکسس 29 است و از طرف دیگر نادیده‌گرفتن اُبژۀ هنری را پیوسته ادامه می‌دهد، که همین هستۀ هنر مفهومی بود. هنر معاصر، خصوصاً شکلی از آن که با رسانۀ جدید سروکار دارد، یک هنر فرآیند‌بنیان است. نمی‎توان آن را به یک شیء تقلیل داد. این هنر از اساس شکلی مجرد و غیر مادی دارد” (نادی، ۱۳۹۹). هنر باید از کالایی‌شدن در بازار اجتناب کند. زمانی که هنر کالا شد، تبدیل به عنصری مصرفی مانند دیگر کالاهای نظام مصرفی می‌شود، که قابلیت خرید، مصرف و حتی نابودشوندگی می‌یابد.

اهمیت کارکرد اجتماعی و مسئلۀ معاصر در نقد عملکرد جامعۀ بشری در هنر، سبب می‌شود کنشی که وظیفه‌اش ایجاد بحران و اعتراض در روند معمول زندگی اجتماعی است، به عنصری جهت بازتولید شرایط جامعۀ مصرفی‌ای بدل نشود که خود منتقد آن است. کالایی‌شدنِ اثر هنری، میراث مدرنیسم و توسعۀ سرسام‌آور سرمایه‌داریِ این روز‌هاست. کنووَن در مقدمۀ وضع بشر اظهار می‌کند “مدرن‌سازی در کار افزایش تولید، مصرف و زاد‌و‌وَلد بسیار قابل و تواناست، به‌گونه‌ای که نوع بسیار توسعه‌یافته‌ای از بشر پدید آورده است که بیش از هر زمانی در گذشته، تولید و مصرف می‌کند” (کنووَن، ۲۳). البته جریان معاصر هنری همواره از طریق بازتعریف و حتی جنبش‌های اعتراضیِ ضدمؤسسه‌ای و ضد مکعب سفید 30، سعی در ایجاد فاصله با کالایی‌شدن دارد. از طرف دیگر، مفهوم کالایی‌شدن، محصول تشابه ابزار و ماشین‌های تولید و تکثیر آثار تکنیسین‌هایی است که در عصر بازتولید ماشینی، فقط مدیوم‌هایی مشابه با مدیوم‌های آثار هنری معاصر دارند و این تشابه فقط در آپاراتوس 31، مدیوم یا به عبارتی ابزار مورد استفاده در بیان و نمایش آثار است؛ تشابهی فقط در چیستی و نه در چگونگی، که همین مورد در شناسایی و هویت‌سنجیِ اثر هنریِ معاصر می‌بایست مورد توجه قرار گیرد. برای نمونه دوربین عکاسی، قلم‌موی نقاشی، رنگ روغن یا اکریلیک و تکنیک‌های استفاده از آن‌ها، همان مدیوم‌های مورد استفاده در تولید و ساخت اشیای تمام شده‌ای هستند که کالای مصرفیِ نظام سرمایه بوده و فاقد ارزش هنری‌اند، اما هم‌زمان و احتمالاً می‌توانند در خلق اثر هنری معاصر مشترک باشند. هرچند هنر معاصر، به‌ویژه شکل مداخله‌گر و اجتماعی آن، به‌لحاظ مواجهه با مدیوم نیز سعی در فاصله‌گرفتن و ایجاد تفاوت‌های فاحشی دارد که به‌شکل عمده، در رسانۀ جدید، چیدمان و هنرِ اجرا شاهد آن هستیم.

«زیبایی» واژۀ پرمعنای دیگری است، در گفتمان هنر معاصر. این اصطلاح شامل کیفیتی است که به‌واسطۀ آن، چیزی وادار به همیشگی و ابدی‌بودن می‌شود؛ هم‌زمان که جهانی پدیداری را ایجاد می‌کند. خیلی روشن است که این کیفیت توسط کالایی‌شدن مورد تهدید قرار می‌گیرد و هنر را به عنصری در خدمت نظام سرمایه، تقلیل می‌دهد. نظام سرمایه، مثلاً ارزش یک نقاشی را برابر با یک آپارتمان مجلل می‌سازد. بنابراین، شیء هنری همانند یک آپارتمان مجلل، زمانی که آزادانه در بازار چرخش دارد، هدف ویرانی قرار می‌گیرد. شیء هنری حتی اگر در بازارْ چرخش نداشته باشد، به‌هرحال هدف تخریب است. “مراودۀ درست با اثر هنری، بی‌تردید استفاده از آن نیست. برعکس، چنین اثری برای آن‌که جایگاه درخورش را در جهان پیدا کند، باید به‌دقت از کل زمینه و محیط اشیای معمولیِ مورد استفاده دور شود. به‌ همین منوال باید از حیطۀ ضرورت‌ها و نیازهای زندگی روزمره دور باشد؛ ضرورت‌ها و نیازهایی که اثر هنری کمتر از هر شیء دیگری با آن‌ها ارتباط دارد” (همان، ۲۵۵).

ظرفیت زیاد بشر امروز برای امر سیاسی، یعنی ظرفیت او در سخن گفتن با دیگر انسان‌ها یا به عبارتی زندگی‌کردن در کنار آن‌ها و ایجاد روابط و کنش‌های تودرتو، در اولویت امر هنری است. وظیفۀ امروز ما این است که دقت کنیم چگونه می‌توان شروط اصلی امر سیاسی را که ظرفیت‌های عقلانی، زبان‌شناختی، ارتباطی و اجرایی انسان‌هاست، از لابه‌لای ابزارزدگیِ بی‌چون و چرا، که در راستای سودجویی مقدس‌مآبانۀ امر سیاسی گم شده است، بیرون بیاوریم و در مقابل انسان معاصر قرار دهیم.

خرداد ۱۴۰۱

منابع:

  • بنیامین، والتر. اثر هنری در دوران بازتولید‌پذیریِ ماشینی آن. نشانه‌ای برای رهایی: گزیدۀ مقاله‌ها، ترجمۀ بابک احمدی، چاپ سوم، نشر مرکز، ۱۳۹۹، ایران.
  • سالمی، محمد. اینستاگرام به مثابه‌ ناعکاسی. سایت عکاسی، ترجمۀ محمد‌امین نادی، ۲۰ آذر ۱۴۰۰، https://www.akkasee.com/sS4QeU. دسترسی ۱۴ خرداد ۱۴۰۱. 
  • نادی، محمد‌امین. ارائه و نگه‌داری رسانۀ جدید در هنر معاصر. سایت عکاسی، ۱۰ خرداد ۱۳۹۹، https://www.akkasee.com/sHz6fU. دسترسی ۱۸ خرداد ۱۴۰۱.
  • آرنت، هانا. وضع بشر. ترجمۀ مسعود علیا، چاپ نهم، انتشارات ققنوس، ۱۴۰۰، ایران.
  • Shiner, Larry. The Invention of Art: A Cultural History. The University of Chicago Press, 2001, United States.
  • Arendt, Hanna. The Crisis in Culture: Its Social and Its Political Significance. Between Past and Future, Eight Exercises in Political Thought, Penguin Books, 2006, United States.

پانوشت

  1. Contemporary Issues[]
  2. High Culture[]
  3. حین سخنرانی خود در سوئد و در دانشگاه اوپسالا سال ۱۹۵۷؛ متن این سخنرانی تحت عنوان Create Dangerously  در دسترس است. []
  4. To create today is to create dangerously.[]
  5. Secularizing[]
  6. Appearance[]
  7. Phenomenological[]
  8. Interdisciplinarity[]
  9. فرکتال یا برخال (نظم در بی نظمی)، ساختاری هندسی ست که با بزرگ کردن هر بخش از این ساختار به نسبت معین، عیناً همان ساختار نخستین به دست آید. فرکتال شاخهٔ ریاضی نظریهٔ آشوب است. انگارهٔ اصلی و کلیدیِ تئوری آشوب این است که در هر بی‌نظمی، نظمی نهفته‌است.[]
  10. امر هنری در طول تاریخ، متأثر از تحولات تاریخی، علمی و اجتماعی و به‌منظور حفظ جایگاه ضروری خویش، همواره در صدد بازتعریف خود بوده است. برای نمونه، پیدایش هنر مدرنیستی تا حدی متأثر از بازتعریف هنر، هم‌زمان با پیدایش عکاسی‌ است. “با پیدایش نخستین ابزارِ به‌راستی دگرگون کنندۀ بازتولید -یعنی عکاسی (که با ظهور سوسیالیسم هم‌زمان شد)- هنرْ نزدیک‌شدنِ بحرانی را حس کرد که یک سده بعد به تمامی آشکار شده است. در آن روزگار هنر با نظریۀ «هنر برای هنر» که به‌راستی همان الاهیات هنر است، به این بحران واکنش نشان داد. از این نظریه البته یک الاهیات منفی به شکل ایدۀ هنر ناب نیز ظهور کرد که نه‌تنها منکر هرگونه کارکرد اجتماعیِ هنر می‌شود، بل هرگونه دسته‌بندی دربارۀ مفهوم هنر را نیز رد می‌کند”. (بنیامین، ۱۳۳).[]
  11. Work[]
  12. Labor[]
  13. Action[]
  14. Utilitarian[]
  15. Consumerism[]
  16. Rosalind Krauss[]
  17. The age of the post media[]
  18. Immateriality and dematerialization[]
  19. Christiane Paul[]
  20. Margaret Canovan[]
  21. Living together[]
  22. Sense of reality[]
  23. Homo Faber (Latin for “Man the Maker”[]
  24. Technē[]
  25. Larry Shiner[]
  26. The Invention of Art[]
  27. پرومته آتش را از خدایان می‌دزدد و برای آدمی می‌آورد. پرومته نمادی‌ است از پیشرفت افسار گسیختۀ تکنیک و صناعت در راستای توسعۀ رفاه بشری.[]
  28. Alienation[]
  29. Fluxus[]
  30. مکعب سفید یا White Cube به ویژگی گالری‌ها اشاره می‌کند که دارای شکل مربع یا مستطیل، دیوار‌های سفید و منابع نوری اند.[]
  31. آپاراتوس؛ Apparatus؛ مجموعهٔ تجهیزات و لوازم مورد استفاده برای مقصودی مشخص است.[]