هنرمندی که گفت آری، هنرمندی که گفت نه!

علیه سرمایه‌داری فرهنگی کول و در ستایش هنر مداخله‌گر

باید مفروض گرفت که جریان سرمایه‌داری بر همه‌چیزمان حاکم شده و هنر نیز از این قاعده مستثنی نیست. از سوی دیگر باید محتوم تلقی کردکه تفاوت زیادی بین اقتصاد بازار و اقتصاد سرمایه‌داری وجود دارد. از منظر اقتصادی در سپهر تاریخی، هرگاه انسان وارد چرخۀ مبادله شد، در همان زمان وارد سپهر بازار نیز شده است. سرمایه‌داری اما فارغ از بحث بر سر چندوچون و کم‌و‌کیف تعریف آن، هرچیزی را به کالا تقلیل می‌دهد و به‌دنبال آن، هر امر اجتماعی را وارد مناسبات خریدوفروش کرده است.

سرمایه‌داریِ «کول (COOL)» بنابر مختصات و مشخصاتش، تمام نشانه‌ها، اِلِمان‌ها و نمادهای نارضایتی در جامعه را به رسمیت می‌شناسد و تلاش می‌کند با از-آنِ-خود-کردن نشانه‌های مخالفت و عصیان، به شکل بسیار حرفه‌ای، هر اپوزیسیون انتقادی را خنثی سازد. کول‌بودنِ این نوع از سرمایه‌داری همین است که خود را باحال نشان می‌دهد و می‌پذیرد برخی صداهای ناراضی وجود دارند، اما نکتۀ تلخ ماجرا آن است که این به رسمیت شناختنِ اعتراض، نه برای عاملیت‌دادن به آن، بلکه اخته‌‌کردنش است. فارغ از بحث بر سر هنر برای هنر یا هنر برای مردم، و فارغ از تعریف هنر و نشان‌دادن چیستی آن، باید پذیرفت هنر به‌عنوان برساخته‌ای بشری باید در خدمت بشر نیز باشد و ذهنیتِ «باید» فقط با مداخله‌گری نمود و عینیت پیدا می‌کند. جهانِ اکنونْ شکنندگی، بی‌رحمی و نابرابری خود را در تمام زمینه‌ها نشان داده و نگاه‌کردن به جای‌جای آن، گواهی است بر غیرعادی‌ بودن وضعیتی که در آن به‌سر می‌بریم. هنر می‌تواند و می‌باید با نگاه خاکستری و بینابین، در نشان‌دادن این وضعیت، برجسته‌‌کردن سیاهی‌ها، یافتن سفیدی‌ها و فراخ‌تر کردن روزنه‌های باریک نور، بدیلی برای اکنون ارائه دهد. از تفاوت‌های کلیدی و بسیار مهم هنر و علم/دانش، یکی همین چهارچوب نداشتن، ساختارگریز بودن و ارتباط‌داشتن با جنون و رؤیا است. چنگ‌زدن به ریسمان جنون و رهاکردن عقلِ دوراندیش موجب می‌شود تا دیوانگیِ هنرمندْ سبب‌سازِ پاره‌کردن زنجیرهای متصل‌کنندۀ وضع موجود و دهن‌کجی علیه جریان مسمومِ غالب شود. قرار نیست یوتوپیایی بیندیشیم – واضح و مبرهن است هنرمند در مقام خالق اثر هنری باید امرار معاش کند – بلکه سخن بر سر داشتنِ کنش و نشان‌دادن واکنش علیه جریان غالب است. باید حد وسط را پیدا کرد و جریان سومی را یافت.

از دیرباز هنر یا برای شیخ بوده (چه در مفهوم شرقیِ مسجد و چه در معنای غربی کلیسا) یا برای شاه. باید علیه این دوگانه طغیان کرد و مردم را ملاک قرار داد. سرمایه‌داریِ کول همچون سرچشمۀ اصلیِ خودش یعنی کاپیتالیسم، تلاش می‌کند تا به زبان ساده بگوید صدای اعتراضتان را شنیدیم و اوضاع را روبه‌راه خواهیم کرد. این کول‌بودنْ روبه‌راه‌‌کردن اوضاع را در تولید تی‌شرت‌هایی با طرح چه‌گوارا، ماگ‌هایی مزین به چهرۀ مارکس، راه‌انداختن کَت‌واک‌هایی با محوریت جنگ اوکراین و روسیه، کالایی‌‎سازی امر دلخراش فرار مردم افغانستان از دیو طالبان و آویزان شدن به هواپیما، هرزه‌نگاری فقر، سانتی‌مانتال‌کردن کار کودک، قربانی‌سازی افراد مورد-تجاوز-واقع‌شده و… می‌بیند. نکتۀ مشترک در این کول‌بود‌ن‌های سرمایه‌داری، عقیم‌کردن هنرمند و اخته‌کردن جامعه و فروش درد و رنج است؛ برای همین کول و باحال است! قرار نیست چرخ را از نو اختراع کنیم و هنر را وسیله بدانیم یا هدف، مقدسش شماریم یا امری زمینی؛ بلکه هدف بازگرداندن هویت هنر به هنر و تبدیل‌کردن آن به چیزی است که می‌تواند زبان سرخی باشد برای بیان مسئله و لنزی باشد برای نشان‌دادن شق دیگری از واقعیت. آوردن مثالی به تفهیم بهتر مطلب کمک می‌کند: دیمین هِرْسْت 1 با گرفتن سفارشی به مبلغ پنجاه‌هزار پوند از چارلز ساعتچی 2، گالری‌دار و مجموعه‌دار هنری معروف، اثری هنری خلق کرد با عنوان «محال‌بودن فیزیکیِ مرگ در ذهن انسانی زنده» 3. این اثرِ به ظاهر هنری کوسه‌ای ببری بود با وزن دو تن و طول پنج متر، با فسادپذیری بالا و حمل‌و‌نقل دشوار. مبلغ درخواستی برای فروش این اثر: حدود دوازده میلیون دلار! این‌که سرانجام آن کوسه چه شد مهم نیست، بلکه مهم ظهور پدیده‌ای به نام ساعتچی بود که به پشتوانۀ سرمایۀ گزاف و زدوبندهای سیاسی-هنری توانست هنر را جعل کند و با تقلیل آن به کالای صِرفْ پول زیادی به جیب بزند، و از سوی دیگر الگوهای زیبایی‌شناختی را، نه به‌معنای مثبت کلمه، بلکه به‌شکلی منفی تغییر دهد. حمایت بی‌دلیل از آثاری که هنری نبودند سبب شد تا مزایده و فروش هنر-کالا سر به آسمان بزند و هنر اعتراضی جعل گردد و از جامعه کنده شود و فقط در گالری‌هایی خاص، برای افرادی خاص و متعلق به طبقاتی خاص نمایش داده شود.

تقلیل هنر به کالا و تکثیر آن به دست دلال، حاصلی جز امحای هنر، فَک‌کردنِ آن از جامعه و حک‌کردنش بر پیکرۀ قشری خاص، ماری است که بر پیکرۀ هنر چنبره زده. جهان، جهانِ رام‌پسند است و تمام سازوبرگ‌های نظم غالب، تلاش دارند تا به هر طریقی بر ساحت‌های خصوصی و حوزه‌های عمومی انسان سیطره داشته باشند. هنر می‌تواند این نظم را بشکند، دور بریزد و طرحی نو دراندازد. نمونۀ پیتر پاولنسکی 4 هنرمند معاصر روسیه، نمونۀ خوبی از رام نشدن و مداخله‌کردن است. پاولنسکی در ستایش هنر مداخله‌گر، پرفورمنس‌های انتقادی و رادیکالی را اجرا کرد. نمونۀ بسیار معروفش در ۱۰ نوامبر ۲۰۱۳ بود که در روز پلیس، به مدت یک ساعت‌ونیم، آلت تناسلی خود را در میدان سرخ مسکو بر زمین میخ کرد. این اقدام او کاری بود برای نشان‌دادن دل‌مردگی مردم روسیه که نتیجۀ مستقیم سیاست‌های استبدادی پوتین و تبدیل‌شدن روسیه به زندانی برای مردم آزاداندیش بود؛ پرفورمنسی که حتی خواندن خبر آن هم، درد شدیدی را در خواننده ایجاد می‌کند. نمونۀ داخلی آن نیز پرفورمنس‌های امیر مُعبد است؛ هنرمند شاهرودی که سعی دارد به نوعی در وضع موجود دخالت کند و وضعیت غالب را مغلوب سازد. از نمونه پرفورمنس‌های او می‌توان به «کشتزار» (علیه اعدام) و «بیا نوازشم کن» (در باب عادی‌سازی خشونت در جامعه) اشاره کرد. 

برتولت برشت در نمایشنامۀ «آنکه گفت آری، آنکه گفت نه»، وضعیت دوگانه‌ای را ترسیم می‌کند. در وضعیت آری، جامعه همچنان به عرف و سنت بله می‌گوید و همه‌چیز را تأیید می‌کند تا وضع موجود حفظ شود. در پارۀ دوم نمایشنامه اما، نه روی کار می‌آید؛ جامعه به برخی باورهای پیشینی نه می‌گوید تا تاریخ پسینیِ نویی را بنویسد. وضعیتِ اکنون نیز عادی نیست. اگر بگوییم بله، همچنان همه‌چیز را تأیید کرده‌ایم و نشان می‌دهیم نباید آب از آب تکان بخورد. ولی اگر بگوییم نه، واکنش نشان داده‌ایم، خواهان مداخله‌ایم و خواهان اعتراض به وضع و نظم موجود؛ نه اعتراضی که سرمایه‌داریِ کول آن را بپسندد و به رسمیت بشناسد، بلکه مداخله‌ای علیه تفسیرِ این جهانِ تفسیرناشدنی. سخن همچنان بر سر تغییر این جهان است، نه تفسیرش. هنرِ خنثی سعی در رؤیاپردازی کاذب دارد، و هنر مداخله‌گر می‌باید کابوسی باشد لابه‌لای این رؤیا. در معماری سبکی وجود دارد به نام «کیچ» 5. این سبک برگرفته از واژه‌ای آلمانی است به معنای «زرق و برق الکی و آبکی»؛ هنرِ مصادره‌شده به‌دست جریان سرمایه‌داریِ کول نیز، کیچ است و مانور دادن روی آن، هیاهویی است بسیار برای هیچ. بله گفتن کار راحتی است، نه گفتن سخت است، و اما تاریخ را کسانی ساختند که گفتند نه

پانوشت

  1. Damien Hirst[]
  2. Charles Saatchi[]
  3. The Physical Impossibility Of Death In The Mind Of Someone Living[]
  4. Petr Pavlensky[]
  5. kitsch[]